زمزمه های یک شب سی ساله
دست نفست ستاره ها را چیده ست شب با دف و ماه تا سحر رقصیده ست همچون سحر از عطر اذان سر شاری انگار لب ترا خدا بوسیده ست - تب یک تب ناگهان شکستم می داد چون شمع سری شعله پرستم می داد می سوختم آنچنان که آتش تا صبح فریاد زنان آب دستم می داد - چون جاده به زخم رفتن آراست مرا یک سینه طپش نفس نفس کاست مرا این بود تمام ماجرای من و او می خواستمش ولی نمی خواست مرا - شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او شد با شب و گریه رو به رو عاشق او پایان حکایتم شنیدن دارد من عاشق او بودم و او عاشق او
قالب : پیچک |